میتوان نسبتسنجیهای بسیاری را در باب قلمروهای فلسفه و فیلم ارائه کرد. یکی از این نسبتسنجیها البته این است که دریابیم مضامین فلسفی تا چه اندازه و چگونه در آثار سینمایی حضور و بروز دارند. علاوه بر این رویکردی هم اکنون در جهان فلسفه غالب است که بدان فلسفه فیلم میگویند.
در دل فلسفه فیلم پرسشهای زیادی مورد توجه قرار می گیرند که تعدادی از آنها بدین قرارند: آیا فیلم یک هنر است؟ تفاوتهای فیلم با هنرهای دیگر چیست؟ آیا فیلم تنها مصرفکننده هنرهای دیگر است یا خود هویت منحصربفردی را دارا است؟ مرجعیت فیلم برعهده کارگردان است یا همه اجزا در آن نقش مؤثری ایفا میکنند؟ جامعه چه تأثیری در تولید یک فیلم دارد؟ آیا فیلم باید به عنوان منبع معرفتی به حساب آید؟ آیا فیلم تنها تحریک کننده احساسات است یا نقشی معرفتی هم بر عهده دارد؟ انگیزههای توجه به فیلمهای مختلف چهها هستند؟
رویکرد دیگر آن است که مشخص کنیم فیلسوفان با چه مکانیسمی و چگونه به نقد فیلمها مبادرت میکنند و به تعبیردیگر چگونه نظریههای فیلم خود را سامان میدهند. در بررسی میزان حضور مضامین فلسفی در فیلمها تمایز میان محتوای فلسفی و روش فلسفی هم نسبت آن را با فیلم بهتر و بیشتر مشخص میکند. گاهی مواقع ما به دنبال مباحثی نظری و فلسفی هستیم که در فیلمها حضور دارند. و گاهی روشها و مهارتهایی را پررنگ میبینیم که جنبههای فلسفی دارند و در فیلمها نمود دارند. فیالمثل در فیلمی ممکن است کدهایی را برای ترویج تفکر انتقادی که روشی فلسفی محسوب می شوند دریابیم.
طبیعی است که هنگامی که از حضور مضامین فلسفی در فیلمها سخن می رود کمتر بعد روشی مدنظر است و بیشتر ما به مضامین و مباحث حاضردر فیلمها توجه داریم. در این عرصه البته پاره ای از فیلمها هستند که اصلاً موضوعشان فلسفی است مانند سه گانه روبرتو روسیلینی با عناوین سقراط ، پاسکال و آگوستین یا فیلمی که ارمان در باب ویتگنشتاین ساخته است.
دوم فیلمهایی هستند که براساس آثار ادبی ملهم از فلسفه ساخته شده اند مانند بیگانه سرجیو گوبی و لوکینو ویسکونتی که بر اساس کتاب آلبرت کامو ساخته شده است یا فیلم نام گل سرخ ژان ژاک انو که بر اساس رمان اومبرتواکو ساخته شده است. سوم فیلمهایی که آشکارا بیان کننده مواضع و آرایی فلسفی هستند مانند ستاره تاریک جان کارپینتر و عشق و مرگ وودی آلن. دست آخر هم فیلمهایی که می توان از آنها تفاسیر فلسفی کرد مانند فیلم دوازده مرد خشمگین سیدنی لومت.
اجازه دهید به یک موضوع فلسفی در فیلمها اشاهر کنیم. یکی از پرسشهای مهم در فلسفه کیفیت تمایز میان دیدن و باور داشتن است. دیدن مبتنی بر تجربه روزمره است اما توجه به ادراکات حسی نباید باعث شود که ما تمایز میان ادراک و باور را فراموش کنیم. یکی از فیلمهایی که این تمایز را نشان می دهد فیلم آلفرد هیچکاک پنجره رو به حیاط است. در این فیلم قهرمان فیلم که با پای شکسته مجبور به استفاده از صندلی چرخدار است در آپارتمانش همسایه ها را به نظاره می نشیند. موقعیت او شبیه موقیعت تماشاگران سینما است چون او نیز ناظری بی تحرک است که در سایه بدون آنکه دیده شود به نظاره گری مشغول است. با مرگی قهرمان داستان با توجه به پیش داوریهای خود دست به قضاوت می زند. اما قضاوت وی کاملاً متکی بر ادراکات شخصی وی است و اینها هستند که قتل زن در فیلم را برای وی معنا دار میسازند.
فیلم راشومون ساخته کوروساوا هم به نوعی این تمایز را نشان می دهد. در این فیلم داستان تجاوز به یک عروس اشراف زاده و قتل اشراف زاده به وسیله یک راهزن از چهار دید مورد توجه قرار می گیرد. زاویه دید راهزن، عروس، اشراف زاده و شاهدی عینی. هرچند در فیلم کوروساوا بالاخره شاهدی بی طرف وجود دارد که حق مجسم را روایت می کند بسیاری از فیلمهای جدید مانند فیلم هیچکاک تنها به وصف روایت می پردازند و شاهدی عینی را عرضه نمی کنند.
نظر شما